محل تبلیغات شما



مراقبت از کوزه تن

محمدامین مروتی

در دفتر اول قصه هدیه بردن مردی اعرابی برای خلیفه بغداد آمده است که سمبل خداست. زن اعرابی فکر کرد که خلیفه همه چیز در خزانه اش دارد. مگر آب زلال بارانی که در کوزه به زحمت جمع کرده ایم. بعنی بهترین چیزی که داریم. صدق آن است که خالصانه از آنچه برایش زحمت کشیده ای دست برداری:

۲۷۱۵      گفت زن صِدقْ آن بُوَد کَزْ بودِ خویش        پاکْ بَرخیزی تو از مَجْهودِ خویش

۲۷۱۶      آبِ باران است ما را در سَبو                   مُلْکَت و سَرمایه و اَسْبابِ تو

۲۷۱۷      این سَبویِ آب را بَردار و رو                   هَدیه ساز و پیشِ شاهَنْشاه شو

۲۷۱۸      گو که ما را غیرِ این اَسْباب نیست            در مَفازه[1] هیچ بِهْ زین آب نیست

۲۷۱۹      گَر خَزینه‌ش پُر مَتاعِ فاخِر است               این چُنین آبَش نَباشَد، نادر است

مولانا در اینجا سخن می گرداند و از کوزه تن و واردات آن سخن می گوید. کوزه تن ما پنج سوراخ دارد که از آنها آب در آن می ریزیم. این پنج سوراخ حواس پنجگانه ماست. اگر می خواهیم در تنمان آب پاک برود باید بر واردات حسی مان مراقبت کنیم. خدایا من تمامیت خود یعنی کوزه وجودم را که عمری از آب پاک باران معنا در آن گرد آورده ام-به تو تقدیم می کنم تا تو مشتریش باشی و آن را از من قبول کنی:

۲۷۲۰      چیست آن کوزه؟ تَنِ مَحْصورِ ما              اَنْدرو آبِ حَواسِ شورِ ما

۲۷۲۱      ای خداوند، این خُم و کوزه‌یْ مرا             دَر پَذیر از فَضْلِ اللّهُ اَشْتَری

۲۷۲۲      کوزه‌یی با پنج لوله‌یْ پنج حِس               پاکْ دار این آب را از هر نَجِس

خدایا این آب را به بحر معنای خود متصل گردان تا خوی تو بگیرم و دریا صفت گردم و خودم منشاء خیر و رفع عطش برای دیگران شوم:

۲۷۲۳      تا شود زین کوزه مَنْفَذ سویِ بَحر             تا بگیرد کوزۀ منْ خویِ بَحْر

۲۷۲۴      تا چو هَدیه پیشِ سُلْطانَش بَری              پاک بیند، باشَدَش شَهْ مُشْتری

۲۷۲۵      بی‌نِهایَت گردد آبَش بَعد از آن                پُر شود از کوزۀ منْ صد جهان

خدایا این کوزه را از خم معنا پرکن. لوله و سوراخ هواپرستی چشمانم را ببند:

۲۷۲۶      لوله‌ها بَر بَند و پُر دارَش زِ خُم                گفت غُضُّوا عَنْ هَوًا اَبْصارَکُم[2]

مرد(یا زن) به آب کوزه مغرور شدند و نمی دانستند خلیفه رودی از آب شیرین دارد که کشتی ها و دام های ماهیان در آن هست:

۲۷۲۷      ریشِ او پُر بادْ کین هَدیه کِه راست؟         لایقِ چون او شَهی این است راست

۲۷۲۸      زن نمی‌دانست کآن‌جا بر گُذَر                 هست جاری دَجلۀ همچون شِکَر

۲۷۲۹      در میانِ شهر چون دریا رَوان                 پُر زِ کَشتی‌ها و شَسْتِ ماهیان

مولانا می گوید برو پیش سلطان تا از حشمت و قدرتش، حسِّ بهشتی بیابی و دیگر دارایی خودت را به حساب نیاوری:

۲۷۳۰      رو بَرِ سُلطان و کار و بار بین                  حِسِّ تَجْری تَحْتَهَا الْانْهار بین

۲۷۳۱      این چُنین حِس‌ها و اِدْراکاتِ ما               قطره‌یی باشد در آن نَهرِ صَفا

 

 


[1] مفازه: بیابان

[2] چشمانتان را از هواهای نفسانی ببندید


مقام بشر و قلب مومن

 

محمدامین مروتی

مولانا در دفتر اول به موضوع مقام بشر و قلب مومن می پردازد و می گوید خداوند در قالب محدود بشر، همه علوم همة کتابها و ارواح یعنی علم الاسماء- را نهاد[1] :

۲۶۶۰      در سه گَز قالَب که دادَش، وانِمود[2]            هرچه در اَلْواح[3] و در اَرْواح بود

۲۶۶۱      تا اَبَد هرچه بُوَد او پیشْ پیش                 دَرس کرد از عَلَّمَ الْاَسْماء خویش

حتی فرشتگان از برکت تقدیس و سجده آدم ، که مقامشان بالاتر رفت تا جایی که وسعت و پهناوری آسمان ها نسبت به گشایش و انبساطی که از سجدة آدم یافتند، کوچک بود:

۲۶۶۲      تا مَلَک بی‌خود شُد از تَدریسِ او              قُدسِ دیگر یافت از تَقْدیسِ او

۲۶۶۳      آن گُشادیشان کَز آدم رو نِمود                در گُشادِ آسْمان‌هاشان نبود

۲۶۶۴      در فَراخیْ عَرصۀ آن پاکْ جان                تَنگ آمد عَرصۀ هفت آسْمان

به همین علت در حدیث قدسی داریم که خدا فرمود: " لَا یَسَعُنِی أرْضِی وَلاسَمائِی وَلکِن یَسَعُنِی قَلْبُ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ." یعنی من در آسمانها و زمین پهناور نمی گنجم ولی در قلب بنده مومن می گنجم:

۲۶۶۵      گفت پیغامبر که حَق فرموده است            من نگُنجَم هیچ در بالا و پَست

۲۶۶۶      در زمین و آسْمان و عَرش[4] نیز   من نگُنْجَم، این یَقین دان ای عزیز

۲۶۶۷      در دلِ مؤمن بِگُنجَم ای عَجَب               گَر مرا جویی، دَران دل‌ها طَلَب

۲۶۶۸      گفت اُدْخُل فی عِبادی تَلْتَقی                 جَنَّةً مِنْ رُؤْیَتی یا مُتَّقی[5]

عرش وقتی وسعت قلب مومن را دید، از جا رفت یعنی شوکه شد. چرا که وسعت عرش صوری است و وسعت قلب معنوی:

۲۶۶۹      عَرش با آن نورِ با پَهْنایِ خویش              چون بِدید آن را، بِرَفت از جایِ خویش

۲۶۷۰      خود بزرگیْ عَرش باشد بَسْ مَدید            لیکْ صورت کیست، چون مَعنی رَسید؟

 


[1] پیداست که این علم نوعی قابلیت و استعداد است و وما فعلیت نمی یابد. بنی بشر علی الاصول قادر به درک و شناخت عالم است. قابلیتی که سایر موجودات ندارند.

[2] وانمود: نشان داد. آشکار نمود.

[3] الواح: کتاب ها. نوشته ها.

[4] عرش در فلک بطلمیوسی، آسمان نهم یا فلک الافلاک است که زمین و ماه و خورشید و پنج سیاره را در برگرفته است. در قرآن به معنی محل استقرار خداست: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‌(سوره طه.آیه 5)

[5] معنی بیت این است که ای انسان متقی! در زمرة بندگانم وارد شو تا از مشاهده و دیدارم بهشت را دریابی. این معنا برگرفته از آیات 27 تا 30 سوره فجراست ولی عین آن ها نیست:

‏ يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ‏:‏اي انسانِ آسوده خاطر !‏ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً ‏: ‏به سوي پروردگارت بازگرد ، در حالي كه تو  خوشنودي ، و مورد خوشنودی (خدایی) .‏ فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ‏:‏ به ميان بندگانم درآي. وَادْخُلِي جَنَّتِي ‏:‏و به بهشت من داخل شو.‏


مراتب عاقبت بینی و عقلانیت

محمدامین مروتی

مولانا در دفتر اول آورده است که فرق انسان ها در میزان عاقبت نگری شان است. هر چیز سفیدی شکر نیست. ممکن است زهر باشد:

۲۵۹۵      چَشم آخِربین تَوانَد دید راست                 چَشمِ آخُربین غُرور[1] است و خَطاست

۲۵۹۶      ای بَسا شیرین که چون شِکَّر بُوَد             لیک زَهر اَنْدر شِکَر مُضْمَر[2] بُوَد

اما عاقبت بینی مراتبی دارد. عاقلان به بو سم را از شکر تشخیص می دهند. عده ای باید آن را بچشند. عده ای باید بخورند تا متوجه سمیت شوند و عده ای زمانی متوجه می شوند که عوارض سم بر بدن و در مدفوع ظاهر گردد:

۲۵۹۷      آن که زیرک‌تَر به بو بِشْناسَدَش              وان دِگَر چون بر لَب و دَندان زَدَش

۲۵۹۸      پس لَبَش رَدَّش کُند پیش از گِلو             گَرچه نَعْره می‌زَنَد شَیْطانْ کُلوا[3]

۲۵۹۹      وان دِگَر را در گِلو پیدا کُند                    وان دِگَر را در بَدَنْ رُسوا کُند

۲۶۰۰      وان دِگَر را در حَدَث[4] سوزِش دَهَد            ذوقِ آن زَخْمِ جِگَردوزَش دَهَد

عده ای پس از گذشت زمان و عده ای پس از مرگ و در قیامت متوجه حقیقت سم می شوند:

۲۶۰۱      وان دِگَر را بَعدِ اَیّام و شُهور[5]                  وان دِگَر را بَعدِ مرگ از قَعْرِ گور

۲۶۰۲      وَرْ دَهَنْدَش مُهلَت اَنْدر قَعْرِ گور               لابُد آن پیدا شود یَوْمُ النُّشور[6]

 

 


[1] غرور: فریب

[2] مضمر: پنهان

[3] کلوا یعنی بخور

[4] حدث: مدفوع

[5] شهور جمع شهر یعنی ماه ها

[6] یوم النّشور یعنی قیامت


حقانیت ادیان و انواع پلورالیسم

محمدامین مروتی

مدتهاست که متوجه شده ام حد و مرز انحصارگرایی و شمول گرایی و تگثرگرایی به آن دقتی نیست که قبلا تصویر می شد و نکاتی ظریف و باریک در این میان وجود دارد:

1. مهمترین نکته تفکیک موضوع حقانیت از رستگاری است. ممکن است کسی حقانیت داشته باشد ولی رستگار نشود و ممکن است کسی رستگار شود و برحق نباشد. حقانیت موضوعی نظری و معطوف به صدق و کذب است و نجات و رستگاری موضوعی عملی و معطوف به عمل صالح است.

2. مسئله مهم دوم این است که حقانیت و نجات اموری نسبی و شخصی اند و به تمام اعضای یک دین خاص تعلق نمی گیرند. این بدان خاطر است که معتقدان به یک دین نیز دارای انواع دینداری با محتواهای بسیار متفاوتند. مثلا دینداری عارفانه مسیحی و اسلامی نزدیکتر از دینداری عالمانه و عارفانه مسیحی یا اسلامی است. دینداری عامیانه در پیروان ادیان مختلف مداراجوتر از دینداری فقیهانه در ادیان مختلف است و قس علیهذا. این بدان معناست که کسی به صرف داشتن یک عنوان دینی خاص حقانیت نمی یابد یا رستگار هم نمی شود. حقانیت به محتوای استدلالی و نظری دیندار بر می گردد و نجات و رستگاری به شیوه و سبک زندگی او.

3. انحصارگرایی یا اکسکلوسیویسم ممکن است دو گونه باشد. ممکن است دینداری انحصارگرا باشد و دین خود را حق مطلق و پیروان دین خود را رستگار بداند و در عین حال قائل به بهره ای از حقیقت و رستگاری برای پیروان سایر ادیان باشد. اما ممکن است انحصارگرا باشد و پیروان سایر ادیان را مطلقا ناحق و نارستگار بداند.

4. شمول گرایی یا انکلوسیویسم نیز دو گونه است. شمول گرایی که دین خود را مطلقا برحق و سایر ادیان را نسبتا برحق می داند و شمول گرایی که دین خود را نه حق مطلق بلکه نسبت به سایر ادیان احق می داند. نوع اول انحصارگرایی و شمول گرایی شبیه همند. چنان که مولوی می گوید:

نام احمد نام جمله انبیاست

چون که صد آمد، نود هم پیش ماست

5. پلورالیسم یا تکثرگرایی نیز دو نوع است. کسی که فقط در حوزه نجات پلورالیست است و کسی که در موضع معرفتی نیز پلورالیست است. دلایل پلورالیسم نجات روشن است. اینکه همه کس نمی تواند به جهت معرفتی به کمال دست یابد ولی به جهت عملی و صداقت و نیت پاک می تواند نجات یابد. خدا بر اساس نیات و اعمال نیک با آدم ها معامله می کند نه اعتقادات. این موضع با عدل خداوندی سازگار است و مواضع غیر این با عدل نمی سازد. همان استدلال معروف که دین اکثریت قریب به اتفاق انسان ها ارثی و خانوادگی است نه تحقیقی و هر کس در هرجا به دنیا بیاید، قبل از آن که حق انتخاب داشته باشد، دین همان جا را پیدا می کند.

بنابراین در پلورالیسم نجات چندان نمی توان مناقشه کرد و حتی پاره ای از انحصارگرایان و شمول گرایان با پلورالیسم نجات همپوشانی و اشتراک نظر دارند.

اما پلورالیسم معرفتی، می گوید که خدا در ادیان مختلف، جلوه ها و تجلیات مختلف دارد و مسیحیت و اسلام و یهودیت و.اشکال و تجلیات مختف خدا در ادیان گوناگونند و بنابراین ترجیحی بر هم ندارند. نوعی نسبیت حقیقت برقرار است. نوعی تعادل و تکافوی ادله به تدریج و تاریخا بینشان برقرار شده است و به قول قرآن هر کس به دین خود دلخوش است."بما لدینا فرحون". مانند داستان فیل در خانه تاریک. اما از منظر عرفانی می توان این نگاه های متکثر را به یک نگاه تبدیل کرد. با معرفت شهودی. به قول مولوی:

درکف هر یک اگر شمعی بدی،

اختلاف از گفتشان بیرون شدی

6 . نهایتا کسی می تواند بدون آنکه وما دچار تناقض شود، آمیزه ای از همه مواضع داشته باشد. مثلا در بحث معرفتی، شمول گرا باشد. نه موضع خودش را حق مطلق بداند و نه موضع دیگران را. اما موضع خود را در مجموع احق بداند. حتی می تواند پاره ای از گزاره ها را در دینی حق بداند و پاره ای دیگر از گزاره ها را در دین دیگر. مثلا به تثلیث باور نداشته باشد ولی به "همسایه ات را مانند خودت دوست بدار"، باور داشته باشد. یا به پندار و گفتار و کردار نیک معتقد باشد. اساسا در دوران مدرن و پست مدرن می توان دین تلفیقی داشت و دلایل کافی هم از متون دینی مختلف برایش پیدا کرد. این هم نوعی پلورالیسم است. در عالم واقع و در عمل نیز دین مردم، تلفیقی است. همه آموزه های دین خود را قبول ندارند و اگر هم نظرا قبول داشته باشند در عمل بدان بها نمی دهند.

7. نکته ای که غالبا در بحث حقانیت و صدق ادیان نادیده گرفته می شود، نقطه عطفی است که کانت در موضوع حقیقت ایجاد کرد و موضوع صدق از تطابق عین و ذهن به تداخل عین و ذهن تبدیل شد.

این نکته به خصوص در موضوع و موضع پلورالیستی، تاثیر روشنی دارد. توضیح آن که پلورالیسم را باید در مقابل الهیات تنزیهی و الهیات تشبیهی الهیات تجلی نامید و ما دو قرائت از پلورالیسم داریم و می توانیم قرائت سومی هم داشته باشیم.

در قرائت اول خداوند فعال علی الاطلاق است و اوست که مانند یک بت عیار خود را بر هر کسی و پیروان هر دینی به نحوی دیگر جلوه گر می سازد.  در قرائت دوم ظرفیت انسان برای میزان تجلی خداوند بر او مطرح است. درست مانند کسی که متناسب با حجم کوزه اش از آب دریا برمی دارد یا نقاشانی که منظره واحدی را-وفق استعدادشان به اشکال مختلف- نقاشی می کنند. در این دیدگاه انسان منفعل نیست. دیدگاه سوم می تواند ترکیبی باشد. در میزان تجلی هم خدا نقش دارد و هم انسان. مثال زنبور عسل در این قرائت گویاست که هم به شیره گل ها و ماده خام نخستین نیاز دارد و هم به قابلیت هاضمة خود برای تبدیل این شیره به شهد.

با این مقدمه مسئله صدق در الهیات تجلی متفاوت است از الهیات انحصارگرا و حتی شمول گرا. در الهیات انحصارگرا، موضع من صادق است و موضع تو کاذب است. چرا که صدق به معنای تطابق ذهن با عین انگاشته می شود. اگر خداوند در مسیحیت خود را به صورت اب و ابن و روح القدس متجلی می سازد و در اسلام واحد است و در عین حال بر عرش قرار دارد و در آیین هندو به صورت هزاران خدا جلوه گر می شود، به سبب ذهنیات فرهنگی اقوام مختلف است که هیچیک بر دیگری برتری ندارند. از همین رو موضوع رستگاری امر کاملا مجزایی از مسئله صدق می شود. تجلیات مختلف خدا همه خدا هستند و بر یکدیگر برتری ندارند. چنان که شیخ محمود شبستری می گوید:

اگر مومن بدانستی که بت چیست،

بدانستی که دین در بت پرستی است

به همین دلیل در الهیات تجلی تمایز صدق و نجات، کامل است ولی در الهیات انحصارگرایانه و شمول گرایانه چنین نیست.


 

فساد در ارض و حکم قرآنی آن

 

سخنان ابوالفضل بهرام پور در ترجمه و تفسیر آیات سوره مائده، بار دیگر موضوع تفسیر به رای و به خصوص تفسیر رسمی و حکومتی از قرآن را در مرکز توجه قرار می دهد. حق این است که ترجمه ایشان در کنار ترجمه آقایان فولادوند و آیتی، سه ترجمه خوب قرآن اند. اما ایضا حق این است که یک مترجم خوب وما یک مفسر خوب نیست.

بهرام پور آیه 33 سوره مائده را از تکست و متن قرآن و همینطور از کانتکست تاریخی آن ها خارج می کند تا نتیجه دلخواه خود را بگیرد که در تضاد کامل با روح و کلمات همین آیات است. اول به خود متن(تکست) می پردازیم و سپس به کانتکست تاریخی موضوع:

 

دلالت های متنی:

آیات 32 و 33 به دنبال ماجرای قابیل و هابیل آمده است. قابیل آغاز گر رسم کشتار بی گناهان بود:

سوره مائدة آيه  31: ‏ فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءةَ أَخِيهِ قَالَ يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ : پس خدا زاغى را برانگيخت كه زمين را مى‏كاويد تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان كند [قابيل] گفت واى بر من آيا عاجزم كه مثل اين زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان كنم پس از [زمره] پشيمانان گرديد.

از نظر خدا و قرآن، خون انسان به حدی حرمت دارد که قتل یک بی گناه مانند هابیل به مانند قتل همه مردم است و نجات یک بی گناه به منزله نجات همه ی مردم. لذا در آیه بعد می فرماید:

سوره مائدة آيه  32: ‏ مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً وَلَقَدْ جَاءتْهُمْ رُسُلُنَا بِالبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِّنْهُم بَعْدَ ذَلِكَ فِي الأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ : از اين روى بر فرزندان اسرائيل مقرر داشتيم كه هر كس كسى را جز به قصاص قتل يا [به كيفر] فسادى در زمين بكشد چنان است كه گويى همه مردم را كشته باشد و هر كس كسى را زنده بدارد چنان است كه گويى تمام مردم را زنده داشته است و قطعا پيامبران ما دلايل آشكار براى آنان آوردند [با اين همه] پس از آن بسيارى از ايشان در زمين زياده‏روى مى‏كنند.

از همین آیات پیداست که قرآن دارد از حرمت خون بشر دفاع می کند. به گونه ای که ریختن خون یک بیگناه مساوی ریختن خون همه انسان هاست و در همین جا بحث قصاص و قتل مفسد، به عنوان استثناء مطرح می شود. چون قصاص و کشتن مفسد نوعی مقابله به مثل و مجازات پیشگیرانه است و این آیات به ما می گویند که اولین مفسد جهان قابیل بوده است که برادر بی گناهش را کشته است.

اگر جریانات بنیادگرا به مضمون و روح همین یک آیه توجه می کردند، محض احتیاط هم که شده، به سادگی فتوای قتل دگر اندیشان را به صرفِ سوءظنّ خود نمی دادند و حداکثر احتیاط فقهی را پیشه می کردند تا خون بی گناهی را نریزند وگرنه خون همه بشریت به گردن شان خواهد بود. پیداست که ریختن خون یک نفر با ریختن خون هزاران نفر فرق دارد ولی خدا می خواهد حکم دهنده را به نهایت احتیاط و تفسیر به نفع متهم وادارد. قسمت دوم آیه حتی مهمتر است. اینکه "هر كس كسى را زنده بدارد چنان است كه گويى تمام مردم را زنده داشته است." این بدان معناست که قرآن صلح محور و زندگی محور است نه جنگ محور و مرگ محور. زندگی و جان مردم به مثابة عیال الله برای خدا مقدس است.

‏شاید بگویند موضوع ایه 33 ربطی به هابیل و قابیل ندارد. اما دقیقا در این آیات موضوع فساد در ارض با موضوع قتل بی گناهان گره خورده است و بی دلیل نیست که آیه مخاربه به دنبال داستان هابیل آمده است. به همین دلیل در ابتدای آیه می فرماید مِنْ أَجْلِ ذلِكَ » یعنی بدان خاطر ، به خاطر حادثه هابيل و قابيل بود که اهمیت خطیر کشتن بی گناه و زنده کردن یک انسان را به بنی اسرائیل گوشزد کردیم.

اما در قاموس قرآن مفسد در مقابل مصلح است. اگر دامنه فساد وسیع باشد وصف "فی الارض" نیز بدان اضافه می شود. در قرآن، افساد مشخصا و دقیقا در مقابل اصلاح آمده است. افساد فی الارض، تضییع حرث و نسل است و اصلاح فی الارض، پاسداشت حرث و نسل. حرث منابع طبیعی است و نسل منابع انسانی. فساد ضایع کردن و تباه کردن منابع انسانی و طبیعی است. لذا آسیب زدن به محیط زیست در قرآن نوعی فساد محسوب می شود:

" وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيِهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الفَسَادَ" : و چون برگردد [يا رياستى يابد] كوشش مى‏كند كه در زمين فساد نمايد و كشت و نسل را نابود سازد و خداوند تباهكارى را دوست ندارد. (بقره-205)

مفسد فی الارض کسی است که اقتصاد را در سطح وسیع مختل نماید(حرث) یا به قتل عام وسیع انسان ها مبادرت کند.(نسل کشی)

 در مقابل فرد صالح و مصلح قرآنی، هم پاس نعمت های طبیعی (ُیهْلِكَ الْحَرْثَ) را دارد و هم جانِ انسان ها را حرمت می نهد (يُهْلِكَ النّسل). و از آنجا که بنی آدم را اعضای یک پیکر و یک سیستم می بیند، کشته شدن یک انسان بی گناه برایش معادل کشته شدن همة انسان هاست. در یک کلام، اصلاح در مقابل افساد- به معنی دفاع از تولید و منابع طبیعی و انسانی است.

در حقیقت آیه 33 سوره مائده به عنوان ادامه و تکمله بر آیات 31 و 32 و برای جلوگیری از قتل بی گناهان آورده شده است:

سوره مائدة آيه  33:‏ إِنَّمَا جَزَاء الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَاداً أَن يُقَتَّلُواْ أَوْ يُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْ يُنفَوْاْ مِنَ الأَرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ ‏: سزاى كسانى كه با [دوستداران] خدا و پيامبر او مى‏جنگند و در زمين به فساد مى‏كوشند جز اين نيست كه كشته شوند يا بر دار آويخته گردند يا دست و پايشان در خلاف جهت‏يكديگر بريده شود يا از آن سرزمين تبعيد گردند اين رسوايى آنان در دنياست و در آخرت عذابى بزرگ خواهند داشت.

‏در واقع قتل هابیل به عنوان نمونه ی مهم محاربه و فساد در ارض با خدا ذکر شده است و مجوزی برای کسانی که به کوچک ترین بهانه حکم محاربه می دهند، نیست. مفسد فی الارض کسی است که در سطحی وسیع آدم می کشد. مانند فرعون. اما در ماجرای هابیل نیز می فرماید قتل یک بی گناه معادل قتل همه انسان هاست. یعنی برای نشان دادن عمق قبحِ قتلَ یک آدم بی گناه، آن را معادل فساد در ارض و نسل کشی قرار می دهد.

مصداق فساد فی الارض معمولا حکومتهای زورگو و فراعنه هستند که قادر به نسل کشی و هدم اقتصادند. قرآن در آیه 205 سوره بقره مصداق آن را امثال فرعون می داند:

آلآْنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدینَ»؛ (اکنون ایمان مى آورى؟! در حالى که قبل از این طغیان و گردنکشى و عصیان نمودى، و در صف مفسدان فى الأرض و تبهکاران قرار داشتى؟).( سوره یونس، آیه 91)  

غیر از فراعنه و زورگویان حکومتی؛ از نظر اکثر فقها نیز ، مصداق فساد فی الارض راهزنی مسلحانه(قُطّاع الطّریق) و نا امن کردن راه هاست که ایضا به اختلال در اقتصاد و کشتن بی گناهان منجر می شود.

خروج آیه از متن و سیاق، عین تحریف و تبدیل کلمات خداوند و خروجشان از موضع به ناموضع است. به قول مولانا:

عدل چه بود؟ وضع اندر موضعش

 ظلم چه بود؟ وضع در ناموضعش

 

دلالت های تاریخی:

موضوع دوم کانتکست تاریخی موضوع است. چرا که ممکن است کماکان این سوال وجود داشته باشد چرا مجازات ها این همه خشن است؟

جواب این است که مجازات ها به مثابه تمهیداتی بشری، اموری تاریخی اند و چه بسا مجازاتی که امروز ظالمانه به نظر می رسد در زمان خود عادلانه به نظر می رسیده است.

البته مجازات های دورتر تاریخی عمدتا نوعی "انتقام جویی" بوده است. سپس جنبه "بازدارندگی" مجازات مهم شده ولی امروز جنبه "اصلاحی" مجازات مهم شده است.

در گذشته های نه چندان دور حتی علاوه بر قصاص و قطع دست و پا و نفی بلد، مجازات هایی مانند ریختن سرب داغ در حلق محکوم، داغ کردن با سیخ آهنین، پاره کردن شکم و مثله کردن ، شمع آجین نمودن، بستن به اسب، گذاشتن لای دیوار هم رایج بوده است. در واقع نوع مجازات ها هم به مجازات های متعارف آن روزگار بر می گردد و حکم تاسیسی اسلام نیست. کما این که فرعون هم ساحرانش را با همین مجازات ها تهدید می کند:

سوره شعراء آيه  49: ‏ قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِّنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ ‏: گفت [آيا] پيش از آنكه به شما اجازه دهم به او ايمان آورديد قطعا او همان بزرگ شماست كه به شما سحر آموخته است به زودى خواهيد دانست‏حتما دستها و پاهاى شما را از چپ و راست‏خواهم بريد و همه‏تان را به دار خواهم آويخت.

سوره أعراف آيه  124:لأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِّنْ خِلاَفٍ ثُمَّ لأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ ‏: دستها و پايهايتان را به خلاف يكديگر خواهم بريد و همگيتان را بر دار خواهم كرد.

سوره طه آيه  71:  قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِّنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَى ‏: ‏فرعون گفت: آيا پيش از آنكه شما را رخصت دهم به او ايمان آورديد؟ او بزرگ شماست كه به شما جادوگرى آموخته است. دستها و پاهاتان را از چپ و راست مى‌برم و بر تنه درخت خرما به دارتان مى‌آويزم. تا بدانيد كه عذاب كدام يك از ما سخت‌تر و پاينده‌تر است.

‏پس مجازات متقاطع دست و پاها و تصلیب، تاسیس آیین یهود و اسلام نبوده بلکه مجازات عرفی زمانه بوده به گونه ای که فرعون هم بدان تهدید می کند.

همینطور است سنگسار. سنگسار از جمله مجازات های رایج در زمانه بوده است نه ابداع اسلام که حتی پیامبران خدا هم بدان تهدید می شده اند: حضرت موسي از سنگسار امت به خدا پناه مي برد.  وَإِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ أَن تَرْجُمُونِ ﴿20 و من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه مى‏برم از اينكه مرا سنگباران كنيد.

 در آيه 116 سوره شعرا  قوم نوح او را به سنگسار  تهديد مي كنند. قَالُوا لَئِن لَّمْ تَنتَهِ يَا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ ﴿شعراءـ 116 گفتند اى نوح اگر دست برندارى قطعا از [جمله] سنگسارشدگان خواهى بود.

 قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿يس ـ پاسخ دادند ما [حضور] شما را به شگون بد گرفته‏ايم اگر دست برنداريد سنگسارتان مى‏كنيم و قطعا عذاب دردناكى از ما به شما خواهد رسيد.

إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا : چرا كه اگر آنان بر شما دست‏يابند سنگسارتان مى‏كنند يا شما را به كيش خود بازمى‏گردانند و در آن صورت هرگز روى رستگارى نخواهيد ديد. ﴿کهف-۲۰

بنابراین اگر بگوئیم سنگسار و قطع دست و پا احکام اسلامی است به ناچار باید بپذیریم که فرعون و دشمنان همه پیامبران که آن ها را به این مجازات ها تهدیدی می کردند، قرن ها قبل از اسلام از احکام الهی اطلاع داشته و آن ها را اجرا هم می کرده اند، منتهی برای مخالفانشان. که البته این توجیهات در واقع نوعی آبروداری برای کفار است.

بنابراین واضح است حتی در مورد کسانی که فساد در ارض می کنند نیز، باید احکام جایگزین متناسب با زمان و مکان و عرف روزگار را جایگزین کرد. اتفاقا این که چهار نوع مجازات ناهمسنگ و بسیار متفاوت برای فساد و محاربه در آیه آمده است بدین معناست که منطقه فراغی برای عقل و عرف فراهم شود تا حتی الامکان مجازات سبک جایگزین مجازات سنگین شود.

 

دلالتِ سیره نبوی:

از همه این ها گذشته باید دید سیره رسول خدا با محاربان چه بوده است. پیامبر با مشرکان مکه چه کرد؟ دست و پایشان را قطع کرد؟ انها را به صلیب کشید؟ نفی بلدشان کرد یا بدان ها امان داد؟ آیا پیامبر نمی دانست که نباید حکم خود را بر حکم خدا ترجیح دهد؟ پیامبر حتی قاتل عموی گرامی اش حمزه را هم بخشید و حس انتقام جویی اش را کنترل کرد. پس از فتح مکه در مقابل شعار انتقام جویانة "یوم الملحمه" شعار "یوم المرحمه" را نصب العین پیروانش قرار داد.

اگر به روایات هم اعتماد کنیم، اجرای این حکم در زندگی پیامبر به موردی خاص برمی گردد که در آن سه نفر از طایفه عُرینه نزد پیامبر وارد شده و اسلام می آورند و سپس از ناخوشی راهی که پیموده اند و بیماری شان شکایت میکنند. پیامبر به آنان می گوید با چوپان ما بروید و از شیر شتر بنوشید. آنها با چوپان از آنجا خارج می شوند و از شیر و بول شتر می نوشند و بهبود می یابند ولی چوپان را مثله می نمایند و شتر را هم آسیب می زنند. پیامبر دستور می دهد آنان را بیابید و دست و پای شان را قطع کنید و چشم شان را در آورید. (همان کاری که آنان با چوپان بی گناه کرده بودند.)

 

نتیجه:

مصداق محاربه با خدا و رسولش، نه مسلمانان که کفار و البته آن هم فقط کفار حربی اند. در موضوع قیام و شورش مسلمانان علیه حکومت عنوان "بغی" و "باغی" به معنی و م مصداق دارد. حکم باغی هم در قرآن آمده است:

وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِیءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ: و هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آنها را آشتى دهید و اگر یکى از آن دو بر دیگرى کند، با گروه م پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد، و هرگاه بازگشت (و زمینة صلح فراهم شد)، در میان آن دو به عدالت صلح برقرار سازید، و عدالت پیشه کنید که خداوند عدالت‌پیشگان را دوست مى‏دارد» (الحجرات/9).

یعنی اگر حکومتی به حقیقت اسلامی بود (مانند حکومت علی) و علیه حکومت اسلامی هم قیام مسلحانه شد، اول باید به اصلاح و آشتی بین آن ها کوشید و اگر گروهی بر اصرار کرد باید با آن گروه جنگید نه گروه طرفدار آشتی. چنانکه علی در جنگ های سهگانه اش اول به آشتی . اصلاح اندیشید. مانع انتقاد خوارج نشد و سهمشان از بیت المال را قطع نکرد، مگر زمانی که دست به اسلحه بردند، با معاویه مذاکره و کفتگو کرد و کار را به حکمیت کشاند. با عایشه و طلحه و زبیر به احترام رفتار کرد.

 

اما چرا در زمان پیامبر چنین رفتاری با مشرکان و کافران حربی هم نشد. دلیل اصلی می تواند این باشد که تندی لحن آیه جنبه تحذیر و بازدارندگی هم دارد.

چنانکه در بحث رباخواری هم- بر سبیل مجاز- موضوع جنگ با خدا و رسول مطرح می شود. وگرنه باید با رباخواران نیز همان معامله ای می رفت که با کافران حربی. آيه  279 سوره بقره در باره رباست:

فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ فَأْذَنُواْ بِحَرْبٍ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَإِن تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُوسُ أَمْوَالِكُمْ لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ ‏: و اگر [چنين‌] نكرديد، بدانيد به جنگ با خدا و فرستاده وى، برخاسته‌ايد؛ و اگر توبه كنيد، اصل سرمايه‌هاى شما از خودتان است. نه ستم مى‌كنيد و نه ستم مى‌بينيد.



معرفی فیلم "پوستی که در آن زندگی می‌کنم" ( ۲۰۱۱ )
 

 
محمدامین مروتی
کارگردان  پدرو آلمودوار
بر اساس رمان رتیل نوشته تیری ژانکوئه
بازیگران: آنتونیو باندراس، النا آنایا، ماریسا پاردس
 
اولین بار با فیلم های با او حرف بزن» و بازگشت» مجذوب آلمودوار» شدم.
پوستی که در آن زندگی میکنم، هجدهمین فیلم Pedro Almodovar کارگردان نامتعارف اسپانیایی است.
همسر رابرت» که در یک تصادف اتوموبیل و آتش سوزی پس از آن ظاهرزیبای خود را ازدست می دهد و خود کشی می کند. رابرت لگارد (با بازی آنتونیو باندراس) پزشکی است که پس از این حادثه می‌خواهد با روشهای ژنتیکی از DNA خوک، پوست جدید برای انسان بسازد که در برابر آتش و نیش ات مقاوم باشد. او در ویلایی مخفی همراه با کمک مادرش ماریلیا به تحقیقاتش ادامه می‌دهد. فرد مورد آزمایش او زنی است که او را در اتاقی حبس کرده است. رابطه رابرت با سوژه هایش از او شخصیتی بین یک عاشق دلباخته تا یک شیطان در نوسان است.
"پوستی که در آن زندگی می‌کنم "، یک فیلم عمیق فلسفی و هیجان انگیز با پیچ و خم های عاشقانه است. نکته محوری فیلم گسستن رابطة پوست و شخصیت و تنوع شخصیتهایی است که می تواند در زیر پوست ما زندگی کنند. در زیر پوست زن نقش اول، هم زن سابق رابرت می زید و هم دیگری و هم هیچکس. بر همین اساس، رابطه رابرت با این زن بسیار پیچیده می شود. فیلم به دلیل غیرقابل پیش بینی بودن و سرگیجه آور بودنش هم بیننده را به دنبال خود می کشد.
هر چند شخصیت مادر و زندگی نامتعارف گذشته اش ، ممکن است در متن فیلم به چشم نیاید، ولی برای درک سیر وقایع بسیار مهم است.
به لحاظ تکنیک نیز فیلم از حال به گذشته سیر می کند و دوباره به زمان حال برمی گردد.
 

جهان به مثابة راز

محمدامین مروتی

تقسیم بندی جهان به نومن و فنومن که کانت پایه گذاری کرد، به لحاظ منطقی و تحلیلی راهگشا و روشنی بخش بوده است. اینکه سقف پرواز معرفت و حواس ما، عالم پدیدار هاست نه ذوات، نتایج شگرفی دارد. غیر از وجهه معرفت شناختی این تفکیک، وجهه وجودشناختی اش هم مهم است. اینکه ما به طور مبهم و کلی می پذیریم یا فرض می کنیم جهان ذوات، یک راز است و یک راز می ماند. این موقف فلسفی، شاید فاصلة زیادی از آنچه عرفا از آن به عنوان "راز" تعبیر می کنند، نداشته باشد. شاید عالم استعلایی و ترانسندتال کانت به نوعی همان خدای متعال ما و مضمون "الله اکبر" خودمان باشد.

این تقسیم بندی، خوش بینی قرن نوزدهمی برای شناخت عالم و آدم را زیر سوال می برد. درست است که جهان به وسیلة علم راززدایی می شود ولی نهایتا راز زدایی نشدنی هم هست و همواره رازی متعال و استعلایی وجود دارد که ممکن است تعابیر و تفاسیر متفاوتی پیدا کند ولی سرجایش می ماند.

این موضوع از جهتی دیگر هم موکّد و مدلّل می گردد و آن این است که در بهترین و بدترین شرایط معرفتی، جهل انسان نامحدود و علم او محدود هست و خواهد بود. به قول حافظ:

حدیث از مطرب و می گوی و "راز دهر" کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید، به حکمت این معما را

 

فیزیک کوانتوم هم به ما می گویند، ماده زمانی وجود دارد و موضوعیت پیدا می کند که در معرض حواس بشر قرار گیرد و به صورت پدیدار در آید. اما آن سوی پدیدار قابل رصد نیست.

به نظر نمی رسد معرفت مورد ادعای عرفا نیز چیزی جز حیرانی و شگفتی باشد. به قول سهراب:

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ

کار ما شاید این است

که در افسون گل سرخ شناور باشیم

پشت دانایی اردو بزنیم

دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم

صبح ها وقتی خورشید در می آید متولد بشویم

هیجان ها را پرواز دهیم

روی ادرک؛ فضا؛ رنگ؛ صدا؛ پنجره؛ گل؛ نم بزنیم

آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی

ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم

بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم

نام را باز ستانیم از ابر

از چنار؛ از پشه؛ از تابستان

روی پای تر باران به بلندی محبت برویم

در به روی بشر و نور و گیاه و ه باز کنیم

کار ما شاید این است

که میان گل نیلوفر و قرن

پی آواز حقیقت بدویم


از انقلاب ی تا انقلاب تکنولوژیک

 

محمدامین مروتی

ویل دورانت گفته بود نجات گرسنگان به دست انقلابات علمی میسر می شود نه انقلابات ی.

 

مارکسیسم بر شکاف طبقاتیِ ناشی از انباشت سرمایه بالید. بارِ انباشت سرمایه و مراحل نخستین سرمایه داری، به دلیل پایین بودن نرخ سود، بیش از همه بر شانة کارگران سنگینی می کرد. کتاب مارکس و انگلس موسوم به "وضع طبقه کارگر در انگلستان" به خوبی بازتاب دهنده این وضعیت طاقت فرساست: شانزده ساعت کار در روز با حداقل دستمزد بخور و نمیر در حد بازتولید نیروی کار. این وضعیت با انقلاب تکنولوژیک و به تعبیری بر سر عقل آمدن سرمایه داری، تغییر کرد. کارگران نیز یقه سفید شدند و به طبقه متوسط پیوستند.

برخلاف زمان مارکس، امروز مرگ ناشی از پرخوری بر مرگ ناشی از گرسنگی پیشی گرفته است. رصد این موضوع به سادگی در فیلم های سیاه و سفید قرن گذشته نیز میسر است. مثلا در فیلم های چارلی چاپلین کمتر کسی را می بینیم که غذای سیر بخورد یا ده ها وصله و پینه بر لباس نداشته باشد. حتی در زمان بچگی ما رفو کردن پارگی لباس و جوراب امری عادی بود. امری که کمتر کسی بدان تن می دهد. سُق زدن نان خشک و خالی در میان بچه ها برای رفع گرسنگی در طول روز نیز امری عادی بود.

سوسیالیست های اروپایی به واسطة توسعه یافتگی صنعتی و فکریشان این موضوع را دریافتند و به ترکیبی از سوسیالیسم و لیبرالیسم (دولت رفاه) رسیدند. کمونیست های روسی و آسیایی و جهان سومی  نعل وارونه زدند و موضوع را وارونه دیدند. انتشار جهانی سرمایه را نادیده گرفتند و عزمشان در مبارزه با امپریالیسم را جزم تر کردند. اما نهایتا در غیاب الگویی کارآمد و دموکراتیک به همان سیستمی برگشتند که منتقدش بودند ولی کماکان حاضر نیستند اسمش را ببرند.

بهرام شاه، پادشاه غزنوي هند چون از ملک علاءالدين شکست خورد از ميدان نبرد گريخت و به کلبه دهقاني پناه برد. مرد دهقان طعامي اندک در پيش وي نهاد. بهرام شاه طعام را خورد و رواندازي طلب کرد تا دمي بياسايد. دهقان گفت: به جز اين جُل گاو چيزي ندارم. بهرام شاه گفت: اسمش را نبر، خودش را بياور.

تاریخ بتِ عیاری است که هر لحظه به شکلی در می آید. کسانی که سودای پیشگویی تاریخ از ابتدا تا انتها را دارند، ناچارند با تعمیم ها و تقلیل های ناروا، تاریخ را به نفع ایده های خود و تخت پروکرستِ اندیشه هایشان، تحریف، بازسازی و مصادره کنند.

به خصوص هر چه به دوران معاصر نزدیک می شویم، شدت و سرعت تحولات تکنولوژیکی چندین برابر می شود. ما در آستانه ای از تاریخ ایستاده ایم که فراتر و بیشتر از تحولات کل تاریخ را در عمر خود خواهیم دید. مثلا چه بسا همین ارزهای دیجیتالی، بانک های موجود را از دور خارج کنند و رنگ و بوی متفاوتی به اقتصاد بدهند.

"جیمی بارلت" متخصص رسانه های اجتماعی، از بازگشت به عصر دولت شهرها سخن می گوید. او معتقد است دولت ملت ها برای حا مسائل بین المللی کوچک و برای حل مسائل ملی بزگ اند. شهرهای مجازی مانند سنگاپور و موناکو که حاکمیت مستقل از حکومتشان دارند، ممکن است آینده تاریخی دیگری را رقم بزنند و شهرداران شهرهای بزرگ مانند لندن و پاریس قدرت بزرگی پیدا کرده اند. دموکراسی مستقیم از طریق رای گیری آنلاین هم در دسترس است. (مقاله "بازگشت به عصر دولت شهرها". اندیشه پویا 62)


راهکارهای فلسفی برای خوب زیستن محمدامین مروتی موضوع کتاب "زندگی خوب (سی گام فلسفی)" اثر مارک ورنون، راهکارهای فلسفی برای کمال بخشیدن به زندگی است. کتاب سی فصل دارد و در هر فصل تاکید بر موضوع معینی است که مورد توجه یک فیلسوف خاص بوده و سپس موضوع حول تاملات آن فیلسوف در آن موضوع پرورانده می شود. این کتاب با ترجمه نسبتا خوب پژمان طهرانیان توسط نشر نو به چاپ رسیده است. یادداشت های زیر اقتباسی آزاد از این کتاب است نه صرفا تلخیص آن.
ذهن شلوغ و ذهن مرتب محمدامین مروتی از جهاتی ذهن ما مانند یک کامپیوتر است. ما ذهن شلوغی داریم. این شلوغی، فضای زیادی از ذهن ما را اشغال کرده و مانع تصمیم گیری به موقع و موثر ذهن می شود. در واقع مانند یک کامپیوتر هنگ می کند. مولوی می گوید: عقل تو قسمت شده بر صد مهم بر هزاران آرزو و طمّ و رمّ 1 جمع کرد باید اجزا را به عشق تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق برای هنگ نکردن باید ظرفیت اش را افزایش دهیم و برای این کار باید ذهن مان را مرتب کنیم؟ اما چگونه؟ با تسویه حساب
نگاه خوش بینانه و بدبینانه به عالم محمدامین مروتی می توان دو نگاه به عالم داشت: دنیا جای خوبی است و زندگی نعمتی است که باید شکرگزارش باشیم و شکر این نعمت در این است که برای اصلاح هر چه بیشتر این دنیای خوب تلاش خود را بکنیم. این رویکردی مصلحانه و معقول و امیدوار است. دنیا جای بدی است و زندگی نوعی رنج و مردن تدریجی است. مگر این که از صفر شروع کنیم. عالم و حتی آدم را شخمش بزنیم. زیر و رویش کنیم و بر روی ویرانه های این جهان، عالمی دیگر و آدمی دیگر بسازیم.
آیه هفته: وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (تغابن/ ۱۶) : و كسانى كه از حرص و آزمندى نفس خويش در امان مانند، رستگارند. کلام هفته: خنده دموکراتیک ترین حالت صورت است. (میلان درا) شعر هفته: پس از انسان، چه کسی به گل‌ها خواهد گفت نام‌شان چیست؟ پس از انسان، هنگام که آخرین موجود بشر از این جهان رخت بر بندد چه کسی به گل‌ها خواهد گفت چه اندازه زیبا هستند؟ از آن پس دیگر قلبی نخواهد بود تا برای آنها بتپد.
اکتشاف علمی و انکشاف وجودی محمدامین مروتی انسان موجودی است که پی گمشده ای به نام حقیقت می گردد تا از عالم اطراف اش راز گشایی و رمز گشایی کند.کشف راز و رمز همیشه حال ما را بهتر می کند. در حقیقت اکتشاف علمی با انکشاف وجودی همراه است. قصه ارشمیدس و شور وشوق اش به هنگام کشف " قانون شناوری " و " اورکا اورکا " (یافتم، یافتم) گفتن اش، زبانزد عام و خاص است. زمانی که انسان برای نخستین بار در ماه فرود آمد از معدود لحظات خوشیِ دسته جمعی ساکنان کره خاکی بود.
روزنوشته های کوتاه محمدامین مروتی در تلگرام شنبه ها: گفتارادبی - هنری یکشنبه ها: گفتاردینی دوشنبه ها: گفتار اجتماعی-فرهنگی سه شنبه ها: گفتار عرفانی با تاکید بر مولانا چهارشنبه ها: گفتار فلسفی پنجشنبه ها: خودشناسی و شیوه زندگی جمعه ها: گفتارهای متفرقه https://telegram.me/manfekrmikonan لطفا برای دوستان علاقمندتان ارسال فرمایید.
رواقی گری و زندگی امروز محمدامین مروتی در تقسیم بندی های مکاتب اخلاقی، زیستِ رواقی می تواند ذیلِ "وظیفه گرایی" تعریف شود. زیرا مبنای رواقی گری، زیستن برای خود بر مبنای عقلانیت است. کانت هم وظیفه گرایی را از مقتضیات عقل عملی استخراج می کند. رواقیون هم می گویند وجه تمایز بشر عقل اوست و عقل از ما می خواهد زندگی غریزی نداشته باشیم و معطوف به سلامت روان خود و بی اعتنا به داوری های برونی، زندگی مان را سامان بدهیم.
معرفی فیلم " مهر هفتم " (1957) محمدامین مروتی نویسنده و کارگردان اینگمار برگمان بازیگران: ماکس فون سیدو/ گونار بیورنستراند/ نیلس پوپ/ بنگت ایکروت/ بیبی آندرسون مُهر هفتم در سال ۱۹۵۷ برنده جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره فیلم کن شد و راه را برای اشتهار برگمان باز کرد. فیلمی فلسفی در باره مرگ و زندگی. این که گره های زندگی نه با فلسفه که با زیستن و جدی نگرفتن آن بهتر باز می شود. یک شوالیه در قرون وسطی از جنگ های صلیبی بر می گردد در حالی که طاعون بر جهان سایه
معرفی فیلم " رقصنده با گرگ‌ها " (1990) شماره 95 محمدامین مروتی کارگردان کوین کاستنر نویسنده مایکل بلیک بازیگران کوین کاستنر/ مری مکدانل/ گراهام گرین با گرگها می رقصد، داستان سربازی است به نام لوتانت که در جنگ های داخلی با سپاه شمال علیه جنوبی ها می جنگد و رشادت فراوان از خود نشان می دهد تا جایی که اجازه می یابد محل ماموریت خود را انتخاب کند و او نقطه دورافتاده ای در مرز تماس با سرخپوستان را انتخاب می کند و کم کم نه تنها با آن ها که با گرگی هم دوست می شود.
در ستایش امید و خوش بینی محمدامین مروتی اندوه بلند مدت به افسردگی و خشم فروخورده به نفرت تبدیل می شود. تراکم ناامیدی اگر از خودکشی سر سلامت به در برد، غالبا به امیدی نو تبدیل می شود. چنان که گفته اند در نا امیدی بسی امید است/ پایان شب سیه سپید است و چنانچه نیچه می گوید مصیبتی که مرا از پا نیفکند، نیرومندترم می سازد. انسان برای بقای نوع هم که شده، چاره ای از امیدواری ندارد. امیدواری، ارزش بقایی برای نوع بشر دارد.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

انتخابات مجلس عشق معماری